
فرح خود در این مورد میگوید:
ازدواج با مردی که من و دوستانم به او احترام فراوان داشتیم و بارها در مسیرش
ایستاده و پرچمها را تکان داده و فریاد شادی کشیده بودیم امری غیرمنتظره بود.
ناگهان میبایست او را چون یک انسان معمولی و شوهر خویش ببینم و هم به
او به عنوان پادشاهی مقتدر نظر کنم. این کار نوعی دل به دریا زدن بود.

شاه در خاطرات خود در این باره میگوید:
«داماد من مدتی بود که به امور دانشجویان ایرانی که در کشورهای بیگانه مشغول تحصیلات عالیه بودند، علاقه نشان میداد. در ضمن همین ایام با دوشیزه فرح دیبا که بیست و یکسال بیشتر نداشت و برای مشورت در امور تحصیلی خود در فرانسه به وی مراجعه کرده بود آشنا شده بود...
دوشیزه فرح برای گذراندن تعطیلات تابستانی خود در سال 1338 به تهران آمد. در این موقع داماد و دخترم با وی آشنا شده و برای صرف شام از او دعوتی به عمل آوردند. معلوم شد که دختر من و دوشیزه فرح دارای دوستان مشترکند و در بسیاری از امور با یکدیگر توافق روحی دارند. بار دیگر از دوشیزه فرح دعوت به عمل آمد. دخترم شهناز ترتیبی فراهم ساخت که من نیز در آن میهمانی شرکت کنم....
یک هفته بعد از این بدو پیشنهاد ازدواج دادم».
این هم کارت عروسیشون :

این هم یک عکس از عروسیشون :

نظرات شما عزیزان: