آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
** اووووووووف**
گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...
خوابی دیدم ... خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم . بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگیم برق زد . در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا ! وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم ، متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگیم فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است. هم چنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگیم بوده است. این واقعا برایم ناراحت کننده بود و در باره اش از خدا سوال کردم: خدایا! تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود. ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگیم فقط یک جفت جای پا وجود داشت نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی ؟؟؟ خدا پاسخ داد : بنده ی بسیار عزیزم من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت . اگر در آزمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم !
نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |