سوسن وسیاوش 1
درباره وبلاگ

سلام ، خوش اومدین به کلبه ی عاشقونه ی من و همسرم... این وبلاگ به رابطه ی خاص ما دو نفر محدود نمیشه اما تک تک مطالبش همیشه با عشق هر 2 مون انتخاب و به روز میشه . امیدواریم لحظات خوشی را در اینجا سپری کنید .
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ** ناب ترین های من و همسرم ** و آدرس nabtarinhayema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


** اووووووووف**
گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...
شنبه 19 آذر 1385برچسب:, :: 18:30 ::  نويسنده : من و همسرم       

 

پرواز همسرم،سیاوش یک ساعت تاَخیر داشت . با بی حوصلگی،دومین فنجان چای خود را خوردم وطوری مقابل در ورودی مسافران ایستادم که هر زمان سیاوش رسید،او را ببینم.

 

درحالی که زمان به کندی می گذشت غرق درروبوسی ها وتجدید دیدارهای گرم وشاد مسافران شده بودم به این فکر می کردم که چگونه از سیاوش استقبال کنم بعد تصمیم گرفتم مثل دیگر زنان، با او روبوسی کنم ونشان دهم که از دیدنش خوشحال شده ام. ولی وقتی سیاوش از قسمت گمرک خارج شد وپا به محوطۀ سالن انتظار گذاشت، آنقدرخسته و نا مرتب به نظر می رسید که نه تنها برای احوالپرسی و خوشآمدگویی پیش نرفتم بلکه یکه خورده، یک قدم به عقب برداشتم (اِی بی معرفت).تا اینکه خود سیاوش مرا در میان جمعیت پیدا کرد وبا لبخندی بی حال و خسته به سوی من آمد(آخییییییییی، گناه نداشت؟چقد بی رحمی که فقط ظاهرمرتبشو می خوای) با دیدن ظاهر او همه کارهایی که میخواستم انجام دهم از یادم رفت وبا یکدیگرسلام واحوالپرسی معمولی ونسبتاَََََ سرد کردیم و به سمت اتومبیلمان به راه افتادیم. سیاوش آنقدر خسته بود که از من خواست تا خانه رانندگی کنم، بعد کنارم نشست وچشمانش را بست.

برای اینکه سکوت سرد بین خود را بشکنم وحرفی زده باشم،ابتدا کمی از ترافیک تا فرودگاه حرف زدم وبعد پرسیدم:"خوش گذشت؟ سفر موفقیّت آمیز بود؟"

 

سیاوش برای انجام یک ماُموریت کاری به چین رفته بود. او گفت:"نه آنقدرکه فکرش را می کردم به هرحال قرارداد بسته شد و باید منتظر بمانیم. در خانه اوضاع روبه راه است؟" طفره جویانه گفتم همه چیز مرتب است. درست نمی دانستم آیا سیاوش با آن حال خسته و گرفته،اصلاَ حوصله داشت درباره خراب شدن ماشین لباسشویی چیزی بشنود یا نه. درذهن خود به دنبال موضوعاتی بودم که برای سیاوش جالب باشند خبرهایی که راه گفتگویمان تا خانه را هموار کنند ولی وقتی سیاوش رادیوی اتومبیل را روشن کرد کلنجار ذهنی ام را ول کردم .

 

ده سال قبل همه چیز رنگ وبوی دیگری داشت . وقتی البرز به سفرهای کاری کوتاه می رفت ، دلم برایش یک ذره می شد و برای دیدنش پر می کشید ومسیر خانه تا فرودگاه را با دنیایی از ذوق و شوق طی می کردم بعد در راه بازگشت به خانه، یک سره با هم حرف می زدیم وگل می گفتیم و گل می شنیدیم . آن موقع مثل زوجهای خوشبخت بودیم ولی حالا فاصله ای به اندازۀ یک اُقیانوس وسیع بین مان ایجاد شده بود .حالا مثل دو غریبه بودیم که حرفی برای رد وبدل کردن با هم نداشتیم .

 

البته می توانستم در مورد موضوعات و امور کاری درکلینیک تخصصی تازه افتتاح شده کلی با سیاوش حرف بزنم ولی اطمینان داشتم که با پیش کشیدن آن صحبت ها فقط جروبحث مان می شود می دانستم که سیاوش پس از شنیدن مشکلات مربوط با کارم، دوباره عصبانی می شود و موضوع نرفتن به سر کار را مطرح می کند . سال ها بود که او دیگر مثل گذشته، مرا تشویق به کار نمی کرد و دوست نداشت شاغل باشم .

 

او معتقد بود که بیش از حد برای کارم از خود مایه می گذارم وحالا که دیگر نیازی به حقوق من در زندگی مان وجود نداشت،همسرم مایل بود در خانه بمانم استراحت کنم و به امور منزل رسیدگی کنم .

 

وقتی در هجده سالگی با سیاوش ازدواج کرده بودم تازه دیپلم گرفته بودم وتصمیمی به ادامه تحصیل نداشتم............

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: