درباره وبلاگ

سلام ، خوش اومدین به کلبه ی عاشقونه ی من و همسرم... این وبلاگ به رابطه ی خاص ما دو نفر محدود نمیشه اما تک تک مطالبش همیشه با عشق هر 2 مون انتخاب و به روز میشه . امیدواریم لحظات خوشی را در اینجا سپری کنید .
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ** ناب ترین های من و همسرم ** و آدرس nabtarinhayema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 125
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 273
بازدید ماه : 275
بازدید کل : 55058
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


** اووووووووف**
گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...

 

http://dl.66download.com/pic/as/2011/may/m2/pakdel1.jpg

http://dl.66download.com/pic/as/2011/may/m2/pakdel2.jpg


پس از اعلام ازدواج مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی دو بازیگر محبوب سینما و تلویزیون

خیلی ها منتظر انتشار تصاویر پرتره این دو بازیگر بودند.

مدتی پیش برخی از رسانه ها تصاویر و مصاحبه های این دو زوج موفق سینما را منتشر کردند

ولی در سطح اینترنتی از این دو زوج تصویر پرتره منتشر نشده بود و به درخواست کاربران

تعدادی از تصاویر جدید این دو زوج روی سایت قرار گرفت.

عکسهای ماه عسل مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی

عکسهای ماه عسل مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی

عکسهای ماه عسل مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی



شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : من و همسرم       

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد
وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...

 


 

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد...

 

 

پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:

 


...این زخمها را دوست دارم ،
 
اینها خراشهای عشق مادرم هستند



 

گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس،
 خراشهای عشق خداوند را
به خودت نشان بده،
 خواهی دید چقدر دوست داشتنی
هستند...

 



شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : من و همسرم       

خانمی‌ از منزل‌ خارج‌ شد و در جلوی‌ در حیاط با سه‌ پیرمرد مواجه‌ شد.
زن‌ گفت‌: شماها را نمی‌شناسم‌ ولی‌ باید گرسنه‌ باشید لطفا به‌ داخل‌ بیایید و چیزی‌ بخورید.
پیرمردان‌ پرسیدند: آیا شوهرت‌منزل‌ است‌؟
زن‌ گفت‌: خیر، سركار است‌. آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌ داخل‌ شویم‌.
بعد از ظهر كه‌ شوهر آن ‌زن‌ به‌ خانه‌ بازگشت‌ همسرش‌ تمام‌ ماجرا را برایش‌ تعریف‌ كرد.
مرد گفت‌: حالا برو به‌ آنها بگو كه‌ من‌ در خانه‌ هستم‌ و آنها را دعوت‌ كن‌.
سپس‌ زن‌ آنها را به‌ داخل‌ خانه‌ راهنمایی‌ كرد ولی‌ آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌ با هم‌ داخل‌ شویم‌.
زن‌ علت‌ را پرسید و یكی‌ از آنها توضیح‌ داد كه‌:
اسم‌ من‌ ثروت‌ است‌ و به‌ یكی‌ دیگر از دوستانش‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ او موفقیت‌ و دیگری‌ عشق‌ است‌. حالا برو و مسئله‌ را با همسرت‌ در میان‌بگذار و تصمیم‌ بگیرید طالب‌ كدامیك‌ از ما هستید!

زن‌ ماجرا را برای‌ شوهرش‌ تعریف‌ كرد. شوهر كه‌ بسیار خوشحال‌ شده‌ بود با هیجان‌ خاص‌ گفت‌: بیا ثروت‌ را دعوت‌ كنیم‌ و منزلمان‌ را مملو از دارایی ‌نماییم‌.

 

اما زن‌ با او مخالفت‌ كرد و گفت‌: عزیزم‌ چرا موفقیت‌ را نپذیریم‌!


در این‌ میان‌ دخترشان‌ كه‌ تا این‌ لحظه‌ شاهد گفت‌ و گوی‌ آنها بود گفت‌: بهتر نیست‌ عشق‌ را دعوت‌ كنیم‌ و منزلمان‌ را سرشار از عشق‌ كنیم‌؟
 


سپس‌ شوهر به‌ زن‌ نگاه‌ كرد و گفت‌: بیا به‌ حرف‌ دخترمان‌ گوش‌ دهیم‌، برو و عشق‌ را به‌ داخل‌ دعوت‌ كن‌،
سپس‌ زن‌ نزد پیرمردان‌ رفت‌ و پرسید كدامیك‌ از شما عشق‌ هستید؟ لطفا داخل‌ شوید ومهمان‌ ما باشید.
در این‌ لحظه‌ عشق‌ برخاست‌ و قدم‌ زنان‌ به‌ طرف‌ خانه‌ راه‌ افتاد. سپس‌ آن‌ دو نفر هم‌ بلند شده‌ و وی‌ را همراهی‌ كردند.
زن‌ با تعجب‌ به‌ موفقیت‌ و ثروت‌ گفت‌: من‌ فقط عشق‌ را دعوت‌ كردم‌!
دراین‌ بین‌ عشق‌ گفت‌: اگر شما ثروت‌ یا موفقیت‌ را دعوت‌ می‌كردید دو نفر از ما مجبور بودند تا بیرون‌ منتظر بمانند اما زمانی‌ كه‌ شما عشق‌ را دعوت‌ كردید، هر جا كه‌ من‌ بروم‌ آنها نیز همراه‌ من‌ می‌آیند.


هر كجا عشق‌ باشد در آنجا ثروت‌ و موفقیت‌ نیز حضور دارد.


 



شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : من و همسرم       

همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود.

زنی که برهنه به خیابان ها آمد تا مردم راحت باشند!! ، www.irannaz.com

وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود،را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز می‌زد. بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر بر هنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم. گودیوا قبول می‌کنه.

زنی که برهنه به خیابان ها آمد تا مردم راحت باشند!! ، www.irannaz.com

خبرش در شهر می‌پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه‌ی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه‌اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره‌ها رو هم بستند!!!

در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است.

زنی که برهنه به خیابان ها آمد تا مردم راحت باشند!! ، www.irannaz.com

عجب شوهر بی غیرتی !!!!


شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : من و همسرم       

ساعت دو و نیم شب بود که زنگ تلفن مردی به صدا درآمد.

او که از خواب عمیقی بیدار شده بود، با ناراحتی گوشی تلفن را برداشت.  آن طرف  سیم مادرش بود که به او گفت: پسر عزیزم! من هستم! خواستم به مناسبت ساعت تولدت به تو تبریک بگویم!

مرد جوان با شنیدن این حرف، با لحنی ملامت بار گفت: ولی مادر این وقت شب موقع مناسبی برای بیدار کردن و تبریک گفتن نیست.

مادر به آرامی جواب داد: ولی پسرم! یادت باشد 26 سال قبل که تو برای به دنیا آمدنت ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردی، من هیچ اعتراضی به تو نکردم...