درباره وبلاگ

سلام ، خوش اومدین به کلبه ی عاشقونه ی من و همسرم... این وبلاگ به رابطه ی خاص ما دو نفر محدود نمیشه اما تک تک مطالبش همیشه با عشق هر 2 مون انتخاب و به روز میشه . امیدواریم لحظات خوشی را در اینجا سپری کنید .
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ** ناب ترین های من و همسرم ** و آدرس nabtarinhayema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 85
بازدید هفته : 245
بازدید ماه : 247
بازدید کل : 55030
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


** اووووووووف**
گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...
یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:برف,کودک,, :: 9:56 ::  نويسنده : من و همسرم       

کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد.

زنی در حال عبور بود که کودک را دید.

کودک را به داخل فروشگاه برد و برایش کفش و لباس خرید و گفت: "مواظب خودت باش."

کودک رو به زن کرد و گفت: "ببخشید خانوم شما خدا هستید؟"

زن گفت: "نه من یکی از بندگان خدا هستم."

کودک گفت : "میدانستم با او نسبتی دارید."



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:پای این زن,عجیب, :: 9:52 ::  نويسنده : من و همسرم       

پای این زن انگلیسی به دلیل بیماری نادر پس از قطع شدن، طی عملی جراحی بار دیگر رشد کرد.
 











یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:جهنم,امید,بهشت, :: 9:49 ::  نويسنده : من و همسرم       

 

شخصی را به جهنم می بردند.


در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد


ناگهان خدا فرمود:او را به بهشت ببرید!


فرشتگان پرسیدند چرا؟


پروردگار فرمود:


او چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به

 

بخشش داشت.


 



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:مهربون,پل,سکوت, :: 9:47 ::  نويسنده : من و همسرم       

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود زندگی می کردند . آنها یک روز به خاطر مسئله ی کوچکی به جر و بحث پرداختند . و پس از چند هفته سکوت اختلافشان زیاد شد و از هم جدا شدند .


یک روز صبح زنگ خانه برادر بزرگتر به صدا در آمد . وقتی در را باز کرد مرد نجاری را دید. نجار گفت : من چند روزی است که به دنبال کار می گردم . فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشد . آیا امکان دارد کمکتان کنم ؟ 


برادر بزرگتر جواب داد : بله اتفاقا من یک مقدار کار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن آن همسایه در حقیقت برادر کوچکتر من است . او هفته ی گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را بکنند و این نهر آب بین مزرعه ی ما افتاد . او حتما این کار را به خاطر کینه ای که از من به دل دارد انجام داده . سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت : در انبار مقداری الوار دارم از تو می خواهم بین مزرعه ی من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم .


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار .


برادر بزرگتر به نجار گفت : من برای خرید به شهر می روم اگر وسیله ی نیاز داری برایت بخرم .


نجار در حالی که بشدت مشغول کار بود جواب داد : نه چیزی لازم ندارم ...


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت چشمانش از تعجب گرد شد . حصاری در کار نبود . نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟


در همین لحظه برادر کوچتر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد برادرش دستور ساختن آن را داده به همین خاطر از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست .


وقتی برادر بزرگتر برگشت نجار را دید که جعبه ی ابزارش را روی دوشش گذاشته بود و در حال رفتن است .


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشند .


نجار گفت : دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم...

 



اگر سارقان شما را وادار کردند که از کارت عابر بانکتان پول بگیرند شما میتوانید PASSWORD کارتتان را به صورت معکوس (یعنی از آخر به اول) وارد کنید مثلا اگر کلمه عبور شما 1254 میباشد شما عدد 4521 را وارد کنید.
با این کار عابر بانک به شما پول میدهد ولی در عین حال دستگاه به صورت خودکار پلیس را در جریان سرقت قرار میدهد !
این قابلیتی است که تمام دستگاههای خودپرداز دارند ولی اکثر مردم از آن بی خبرند.

 

گروه اینترنتی پرشین استار |
www.Clip2Ni.Com